مرسانا طلامرسانا طلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 روز سن داره
پیوند عشقمانپیوند عشقمان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
قند عسل ماقند عسل ما، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

♥ مرسانای عزیزم ♥

عشقم مرسانا

عشقم

عشق من ، قلبت را فشرده ام در آغوشم   میرویم تا اوج احساس عشق ، تا برسیم به جایی که   نبینیم هیچ غمی را در سرنوشت  تا برسیم به جایی که من باشم و تمام وجودت ، بیخیال   همه چیز، باز کن برایم آغوشت را.  دوست داشتن تنها یک جمله نیست و هرکسی لایق آن نیست ، تو لایق دوست داشتنی تمام عمرم.   ...
25 مهر 1393

دخترم ای سراپا الماس

دخترم با تو سخن می گویم زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر ، شاخه ی پر گل این گلزاری من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم گل عفت ، گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ ، گل فردای سپید چشم تو آینه ی روشن فردای من است دخترم گوهر من ، گوهرم دختر من تو که تک گوهر دنیای منی دل به لبخند حرامی مسپار ، دزد را دوست مخوان ! چشم امید به ابلیس مدار ای گوهر تابنده بی مانند خویش را خار مبین آری ای دخترکم ای سراپا الماس ، از حرامی بهراس … قیمت خود مشکن قدر خود را بشناس قدر خود را بشناس       . ...
25 مهر 1393

مرسانا گلی ریزه میزه

مرسانا گلی امروز دقیقا 5 ماه و نیمه شده . قربون نگاه کردنت که وقتی با اون گردن کوچیکت تا اونجا که میتونی سرتو بالا نگه میداری دلم میخواد بخورمت.  بابا صبح رفته یک عالمه اسباب بازی برای دخترم خریده. ناز مامان تو فقط دوست داری با چیزای دیگه بازی کنی ، وسایلی که مربوط به تو نیست. خیلی زود از هر عروسکت خسته می شی و دنبال یه چیز دیگه ای . امروز گریه کردنت عوض شده و وقتی گریه میکنی، انگار داری ی چیزی میگی، انگار گلایه داری. فدات شم الان داری شیر میخوری ............ با توکل به خدا میخوام غذای کمکیتو شروع کنم. اول فرنی. امیدوارم همیشه تو زندگیت غذاهای خوشمزه و حلال نوش جان کنی عزیز مامان. طرز تهیه: ...
24 مهر 1393

ماه زندگی

مامان چند روزبه که وقت نکرده تا خاطرات مرسانا گلی رو توی وبلاگش بنویسه."/، آخه بخاطر دست مادربزرگت بیشتر خونه اون وریه بودم و مجبور بودم کمتر برای بچه ام وقت بذارم.         مرسانای ما هر روز خوشمزه تر میشه.  این روزا خیلی اجتماعی شده و همش دوست داره تو جمع باشه و باهاش حرف بزنن.  ..،..............................،،،.................................... فدای تو که اصلا دلت نمی خواد رو زمین بند بشی و همش میخوای فرار کنی و همه چیزو با دهنت امتحان کنی.  باید خیلی مواظبت باشم چون هر چیزی رو که رو زمین باشه میخوای بخوری و وسایل تیز نباید دم دستت بذارم .. وقتی بیداری نباید یک لحظه ازت غافل شم ...
23 مهر 1393

عیدت مبارک سیده مرسانا

 سنگینی این عهد وپیمان روی شانه تک تک مان سنگینی میکرد...   عهدتان مبارک،عهدی که هر سال باید زنده کرد ...باید.....   هر سال برای هر کسی باید بزرگترشود ...بزرگ....تا برسد به گوهر زیبا وگرانبهایی   که باید رسید وشنیده ایم که رسیده اند..... غدیر یک واژه نیست  یک اعتقاد است  ، اعتقاد به حقیقتی مقدس و موجودی که بزرگی و واکنش در کلام نمی گنجد.  عید تواضع واقرار به وجود ولایت .....................  ابراز ناچیزی در پیشگاه معبود. .................   ...
22 مهر 1393

عزیز مامان گریه رو

بالاخره بعد از بیست روز برگشتیم خونه .  این چند روز مهمون برامون میومد .عمو اینام برای دیدنش اومدن اما اصلا از صبح نذاشت آرامش داشته باشم و راحت کارامو انجام بدم . و با اینکه کمی هم پیش مادر بود اما عادت داره همش بغل باشه علی الخصوص وقتایی که کار دارم. مثلا دیروز این موقع مشغول کارای خونه و پخت و پزو ... بودم که آروم نمی شد و حسابی خستم کرد اما الان خانوم خوابیده. ...
8 مهر 1393

جوجه من سینه خیز میره

سلام مرسانای چهارونیم ماهه من خیلی تلاش میکنه تا تنش رو از زمین جدا کنه و گاگله کنه و خیلی به دیدن اطرافش علاقه داره... خیلی هم ورجه وورجه میکنه و دوست داره همش بغل باشه یا در حال سینه خیز رفتن . دیگه کاملا من رو میشناسه همین طور مامان بزرگ، بابابزرگ  وخاله جونش رو... مرسانا جونم چند روز پیش بردیمش عروسی اما همش بیتابی میکرد . اینقدر گریه کرد که نذاشت من یه دقیقه بشینم. انگار از شلوغی بدش میاد... همین طور وقتی رفتیم باغ ، خیلی گریه کرد . واقعا نمیدونستم چشه ۰ فقط تو ماشین براش عین گهواره بود . با مادر بزرگ های مامان   اینم خاله با معلم کل...
1 مهر 1393
1